مردی با خود زمزمه کرد: خدایا بامن حرف بزن!
یه سار شروع به خواندن کرد...
اما مرد نشنید!
![](http://molaali12.loxblog.com/upload/m/molaali12/image/Icterine-Warbler-Sari-Mukallidi.Icterine-Warbler-Sari-Mukallidi.jpg)
مرد فریاد برآورد
خدایا با من حرف بزن...
آذرخش در آسمان غرید
اما مرد، اعتنایی نکرد!
![](http://molaali12.loxblog.com/upload/m/molaali12/image/872.jpg)
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:
پس تو کجایی؟؟؟
بگذار تورا ببینم.......
ستاره ای درخشید اما مرد ندید!
![](http://molaali12.loxblog.com/upload/m/molaali12/image/setare.jpg)
مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه به من نشان بده".....
کودکی متولد شد، اما مرد، باز توجهی نکرد!
![](http://molaali12.loxblog.com/upload/m/molaali12/image/wallpaper_(4).jpg)
مرد در نهایت یأس فریاد زد:
خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم.........
از تو خواهش می کنم...
پروانه ای روی دست مرد نشست!
و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...
![](http://molaali12.loxblog.com/upload/m/molaali12/image/35409598433387008383.jpg)
ما خدا را گم می کنیم.....
درحالی که او در نار نفس های ما جریان دارد.....
خدا ....خدا....